بیعنوان
تو را،
بوسه را،
نگاه را،
به هوایی، بیهوا
در کرشمهی باد یافتم
که به صد ناز و نیاز
از پیالهام،
عشق مینوشید
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
تو را،
بوسه را،
نگاه را،
به هوایی، بیهوا
در کرشمهی باد یافتم
که به صد ناز و نیاز
از پیالهام،
عشق مینوشید
"ترمه سلطانی هفشجانی"
چشمه را گفتم
از سنگ مجنونَش بخواند،
اشکِ عاشق به خورد شعرم داد و
عشقی مستانه
به پیمانهمان ریخت؛
گَرَت پرسیدند
خمارِ شیدای چشمانت ز چیست،
باده را بهانه کن!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
مُبادی عشقم و
از ادب،
تنها تو شناسم
به طَرَبَم خوش نشینی
چرا که به گُزارهی عشق،
تنها تو بوسه نهادی!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
سیَه گیسو،
سپید اندام،
سخن شد بر لب خاموش
که: جانا،
جانِ من باشد
به دستانَت امانت؛
بهارا،
من به بالینِ تنِ شعرَت
شبی آیَم عیادت
که مهری باشد و
مایی و مهتابی
کزان پس ای صنم
گَر تارِ مژگانَت رضا داد،
دل و جان پیشکش
من عشق میخوانم
به نامَت...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
لب گشود،
سخنی تر کرد
به مزاح!
دیده بِبَست،
خوشهی حرف خشک شد،
به یک کلام؛
ماه، مهر یافت
کویر گریست
و تو،
هنوز خودی نیافتهای
تا [ما بودن را که هیچ]
لسان خواستن
به زبان تن اندازی!
"ترمه سلطانی هفشجانی"