سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خنده ی ابر

ابر،

اگر با الفبای باران آشنا بود

به اشک های سپهر نمی خندید.

کاش باد،

باده ی عشق آسمان را در قدح خوشی ابر می ریخت :

آنوقت امشب

به جای آنکه ماه

در بستر فراموشی بخوابد ،

نوای زندگانی را

ابو عطی می نواخت و 

وصف آواز گوش نواز ستاره ی احساس را ،

شهناز..!

** ترمه سلطانی هفشجانی **




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/2/20 ] [ 3:55 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

کلبه ی کاغذی

من آتش تند زمان را در آغوش گرفتم :

تا از کلبه ی کاغذی احساس ،

به مالکیت ستارگان ابدیت برسم..!

** ترمه سلطانی هفشجانی **




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/2/20 ] [ 3:47 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

بی عنوان

چشم بر هم زدیم و

چه شتابان ، دست پر مشغله ی روزگار

عقربه ها را تاساعت خدا حافظی کشاند !

تنها فرقش این بود

که آموزگار منطق

خطایم را _ که عشقی ناقابل بود _ با خودکار

وارد کارنامه ی زندگانی ام کرد....!

** ترمه سلطانی هفشجانی **




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/2/20 ] [ 3:43 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

لمعان مهر تو

تنها بانگ دلنواز سیمهای گیتارت کافی بود

تا سپاهیان عشق تو ای آوازه خوان غربت

شتابان به سمت و سوی قلبم بتازند

خواستم گوشهایم را بگیرم تا آوای احساست نفهمم

اما تا به خود آمدم

دیدم که لمعان پر فروغ مهرت

بدجور به سرزمین سرد دلم نشسته!

** ترمه سلطانی هفشجانی **




ادامه مطلب

[ یکشنبه 97/2/9 ] [ 11:13 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]