سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حالِ من

هنگامی که اشک های باران،

دل سنگت را نرم کرد

و آسمان از پیدا شدن عشق گمشده ات روشن شد،

شاید من از نردبانِ تَمَنا

سوی پرتگاه تنهایی سقوط کنم؛

تو مرا بر می گردانی به شعر زندگی

و مصرعی از غزل عشق خواهی شد

که بدون من، بی معناست

آنگاه، جویای احساسی خواهی شد،

که توصیف حال من است و غنچه های خندان باغ دل.....! 

*ترمه سلطانی هفشجانی*




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 96/9/29 ] [ 3:6 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

اشک های زمستان

امروز آسمان شهر ما

بغض چند ساله اش را

به حرمت دریای چشمانت شکاند

و ابیات شعر من ،

چه نغز و دلنشین می خرامیدند

از لابلای اشک های زمستان ..... !

* *

*ترمه سلطانی هفشجانی *




ادامه مطلب

[ جمعه 96/9/24 ] [ 4:29 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

سرود عشق

چه دلنشینند حرف های ندامت بار باران

آن هم وقتی که من ودل تنگم ،

شعر فریاد هایی را نوشتیم

که در تلاطم سکوت های گمشده مان می رقصیدند ،

آه ، ای سپهر بی کران !

دیوان اشعارت ،

جایی برای ابیات خسته ام ندارد ؟

از قلعه ی تنهایی به سوی روشنی خواهم رفت؛

با دستانم وزن ابرهایی را می سنجم

که کسی انتظار حرف هایشان را نکشید

و آنگاه ،

خود ، بخشی از سمفونی باران خواهم شد

تا با ساز کوک زندگی

بنوازم سرود عشق را؛

وعشق

از دریایی بخواند

که فخر نگاه تورا می فروشد ..... !

**

* ترمه سلطانی هفشجانی *




ادامه مطلب

[ جمعه 96/9/24 ] [ 4:23 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

با او خواهم ماند

برایم مهم نیست که منطق حکام کید  ،

عشق پاک فرزندان ابر را ، جرم بداند

من همچنان در روشنی سپهر

از برای اربابان خوشی  ،

تنبور ماندن میزنم

تا از منکرات مدعیان زهد ، دور بمانم

آنقدر نوای دوست داشتن میزنم

تا ساکنان دهر و سماء

مهر آبی اورا لایق بدانند

سر من ، سودای گوشه چشمی از ماهروی ابر دارد .

آه ! ای خدایان عشق ! باران ، محرم احساس من است

پس گیسوانم را تن پوش شانه های خسته اش خواهم کرد :

آری ! غرش های رعد هم

قصد جانم را کنند ،

با او خواهم ماند ..... !

**

* ترمه سلطانی هفشجانی *




ادامه مطلب

[ جمعه 96/9/24 ] [ 4:11 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

بازگشت تو

تو اینجایی و با آوازهایم در آسمان می رقصی ، اما

نمیدانم از رفتننت چرا هراسانم

دست هایم را میگیری واز باهم بودن های لایزالی میگویی  ،

که در خوابم ، با کاموای خیال بافتم

طلوع بی غروب من !

حتی اگر باهم گرفتن های مغیلان مکر

دستانم را از تو گرفت ،

صدایم در حقه ای محصور خواهد ماند

که خاطراتمان در آن جا خوش کرده اند

و همپای امید خواهم شد

تا باران بهاری عدل ،

تورا به من باز گرداند .....!

**

*ترمه سلطانی هفشجانی *




ادامه مطلب

[ جمعه 96/9/24 ] [ 3:58 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]