صورتک
لابه لای فریادهای نور
پشت کوه های صبور
قلعه ای بود دور از عشق
که سکوت دیوارهایش
صورتک بود و آواز آن بهار ارغوانی
که روشنیِ روزش،
به کبودی مشتِ تحمیل و نسیان میزد
صورتک خسته و کور
چهره ای داشت به رو
که نبودش نفسی بود
به خواب ملکوت
و قنوتش غزلی بود
به شرم بَرَهوت؛
بَصَر عقل به از چشم شهود
می ستاند از هَوَسش شعله شور...
* ترمه سلطانی هفشجانی *
ادامه مطلب