بیعنوان
عشق حرف بود
خواستنَش، پنداری شعار
لیک شبانگاه که لعلش جان داد به لبانم،
نه حرف و نه شعار
که ارمغان جان بود، پر انقلاب
به شورش بیجانِ تَنَم...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
عشق حرف بود
خواستنَش، پنداری شعار
لیک شبانگاه که لعلش جان داد به لبانم،
نه حرف و نه شعار
که ارمغان جان بود، پر انقلاب
به شورش بیجانِ تَنَم...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
دوش پریشان شدیم و
مَه، رخ تاباند
نگارِ خروشان شدیم و
شمع، دل سوزاند
گفتَمَش: جانا ببین،
مَه و مِهر هر دو، رو قِر داده
رفتند
تا که ما، "ما" باشیم!
گفت: نِی، طنازِ من!
حُجبِ رُخ دَرّان
به سویم تاختی،
با خودم گفتم که دل را باختی
حُجبِ رُخ دَرّان
چو رویَت دیده شد،
تازمِهر و نازِ مَه بَردیده شد
ناگزیر از شعر ما برخواستند،
عَندَلیبِ حسد و غم را زاستَند!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
به کویرَت گَر نبارید بهار،
من برایَت خون میبارم؛
قبول؟
لب وَر نَچین، تَصَدُقَت!
به زیر سایهام بیا و آسوده نواز
نوایِ نایِ بریدهی دلت
که دلنواز به سَرِ نازَم،
حَریرِ عشق اندازد...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
مَرَقِ جان که گرفتی،
عَرَقِ نابَش کن
مَستی اَر دردِ بَشر را نَزُدود،
چه بگوییم بجز این نالهی خام
کِی وای به ما!
*ترمه سلطانی هفشجانی*