بی عنوان
مرا سخت در آغوش بگیر
تا در رگ و جانت بخَزَم؛
من،
غزلی گلگونتر ز خون
همچنان جاریام
در رود هر آنچه سرودم
به هوایت...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
مرا سخت در آغوش بگیر
تا در رگ و جانت بخَزَم؛
من،
غزلی گلگونتر ز خون
همچنان جاریام
در رود هر آنچه سرودم
به هوایت...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
گر قلب و دل یکیست،
پس چرا رگ من
حرف میجوشد و
سینه،
شعر میتپد؟
پس چرا بر دلم،
تو حرف باشی و
موی تو وزنِ شعرِ من؟!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
عشق را،
-به رنگِ من که نه-
به رنگِ تو
نگاشتم
سرودنَت ای بهار،
شنیدنیست؛
آه از سیمین نگارهات...
به من میدرخشد!
زِ صد شعر
دیباتر
به نگینِ دل...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
جامه فانی بدر
رخت نیاز در تب است؛
ما دلشدگانیم
که چه رنگین
جز عشق،
دگر جامه نپوشیم
و چه سرخ
به کبودِ رخ خود
رنگِ مستی زدهایم
سیاه ببوس مرا
بوسهای خواهم
به رنگ خودمان!
چه دانند مدعیان
از تن عریان
که سپید دل،
به مهر دل دادند؟
...
و سپیده دم
نیامده چارقد شب پوشید و رفت
تا سپهر،
به رنگ ما
شیدا ببارد
"ترمه سلطانی هفشجانی"
یک لارگوی* عاشقانه
بر وزنِ نیاز تو نوازم
که به صد ناز،
گیسو فشان
به سانِ شب،
شیدا خوانیاش؛
آی کوه، اِی کوهِ بلند!
گَر خواستی
این قطعه را
به فخرِ فاخِرِ عِشقِ ما بنواز
نُتِ آخر، سپید است
به رنگِ رُخِ دیوانهاش...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
*لارگو: موومانی(یک قطعه یا اثر بزرگ موسیقی) آهسته،
که به موسیقی حالت باشکوه و عمیق میدهد.