سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان اولین شنبه...

اولین شنبه آن سال،

دیوان بی نامی بود

که تو در آن غزل هجر سرودی

و از من خواستی 

تا برگشتنت نوای عشق بنوازم

در دستگاه امید;

اما تو نیامدی و 

آهنگ دل بیچاره ی من

در دستگاه آتش و آه ،

سوختن را به دیدن زمستان ترجیح داد....

ترمه سلطانی هفشجانی

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 95/11/13 ] [ 7:50 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

ساعت صفر عاشقی

نامت را میان هر ثانیه از ساعت وجودم حک میکنم;

شاید تو بیایی و

بی هوا، 

بی منت،

عقربه های بی رحم را بکشانی 

تا ساعت صفر عاشقی.....!

ترمه سلطانی هفشجانی




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 95/11/6 ] [ 3:3 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

تو

تو دردنیای کبودت مهررا گم کرده ای

باسپاه شوق به دژسیاهت حمله کردم

اماتوهمه را باژنده پوشان سپاه غم یکسان کردی

زخم شمشیر زبانت ،حرف راگم کرده

با قمرچشمانم درخیال تو

ژاکت گرم صلح بافتم

توصلح را پاره تنت ندانستی

حرفی بزن!

باتوام ای کودک وحشی صحرا

کاش جوابی بدهی

نهال صلح دوستی دردلم میمیرد!

تو به جای شاخه ای عذر خواهی،

خنده ای کج تحویلم میدهی

ابر از خنده تو مینالد

زندگی میمیرد

تومیروی

دخت سیه موی شب می آید

گیسوان شبقی اش را که رنگ مرگ است 

سقف خانه ام میکند

دسته ای رازقی در حجره ی احزانت میگذارم 

شاید روزی بفهمی که 

سایه ی جراحت قهر 

قلب هر نوری را میشکند!

ترمه سلطانی هفشجانی




ادامه مطلب

[ یکشنبه 95/11/3 ] [ 6:25 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

ساخت کد موزیک