گیسوان پریشان دی
آه ای رفتگر زمستانی !
بیا و خیال برف های نیامده را
پاک کن از کوچه ی زندگی
بیا که تنها صدای پای تو
گیسوان پریشان دی را شانه می زند.....!
***
* ترمه سلطانی هفشجانی *
ادامه مطلب
آه ای رفتگر زمستانی !
بیا و خیال برف های نیامده را
پاک کن از کوچه ی زندگی
بیا که تنها صدای پای تو
گیسوان پریشان دی را شانه می زند.....!
***
* ترمه سلطانی هفشجانی *
ومهر ،
همان نازنین آفریده ای بود ،
که قبل رفتنش
یگانه دخت نیک رویش را
سزاوار گیسوان طلائی دانست
تا اگر روزی ،
دل داد به عشاق لایق عرض و سماء ،
طیف گرم و آتشین عشق
بتراود از لابه لای هر تار مویش _ که به صد عشق کذا ووعده های شیرین ریا می ارزد _
وبسوزاندکلبه مفلوکان مشکین دل زجر را
تا دوباره ،
دولت دوست داشتن ها و ماندن ها
نقاشی باران های نیامده را ،
بکشد بر بوم هفت رنگ دنیا .....!
***
* ترمه سلطانی هفشجانی *
دلِ شوریده ی فرهاد را
نه حاجت کرشمه های عشاق دروغین است و
نه استرحام دهِش ازدارمکافات دوران !
تنها تاوان عشق درشاهنامه ی زندگانی ،
عِتاب دوستان است و
رَمه از دوری یار؛
که آن هم ،
مضمون تکراری داستان شیدایان است.....!
* ترمه سلطانی هفشجانی *
به جنون بی دلیلت می خندم
به گمانت غرشی برعناد ابرمی کنی و
عرش رااز کید درغین جلادانی آگاه میکنی
که تنها در ملک سیاه توهماتت
حکمرانی میکند
آخرش هم قاضی _به ظاهر _ ساده ی دهر ،
تعلیقاتی در سلطنت عدل نصارت میکندو
حوریان زمین وآسمان ،
جامه ی تقدیر را لایق وجنات وسکناتت می کنند !
اما نه جانم !
فلسفه ی عناد ،
قصه ی نانموده ی ناگفته هاست و
قاضی دهر ،
خود ، نویسنده ی قابوس نامه ی فراست
ماه من ! اگر تاج فریاد های بی حسابت را
برسر ملک طناز مهر کنی
تنها غنیمتت در ایستگاه دنیا ،
نفیر ندامت سالکان حرف است و
طوفان سهمگین ادبار.....،
* ترمه سلطانی هفشجانی *
دل شوریده من عشق بخواند در باد
رخ تو چون شه مهتاب بماند در یاد
غم تو شعله جانسوز است ای دوست بدان
دل تو کلبه ی احزان و سکوتت فریاد.....!
*ترمه سلطانی هفشجانی*