بی عنوان
شب، نغمه ی بیداری خواند و
ماه، پای شیدایی شب ماند؛
دستِ سَرو،
با گیتار حرف، برقصید
شعر تو
عشق بخواند
قلب من هم لرزید؛
تو مرا می خواندی
تو زِ تنهایی غم ترسیدی،
دوباره فریادم زدی
گفتمت:
جانم، بهارم!
نشنیدی؛
تو مرا نواختی
ندایت کردم:
اینجایم، نگارم!
باز هم نشنیدی؛
روی تیغِ تیزِ آشوب،
به دنبالت دویدم
افسوس!
دیر فهمیدم؛
تو، همان طاووسی بودی،
که بهایت
از جورِ هندوستان هم بیشتر است.....!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
[ شنبه 96/5/21 ] [ 11:10 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]