بیعنوان
افسار افسون رهانیده،
رُخ نما!
شب میگفت:
"بلوف میزنی زَنَک،
افسار چه و افسون کجا؟"
پس رخنَما!
آنگاه که جامهی باد دریده
مست، نازَت کِشَم،
کوبهی رقصانِ دل از جا کَنَم؛
باشد؟ قبول؟
چرخشی شیدا به جانم مشق کن
این سان به رویَم رُخ نما!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 103/1/16 ] [ 3:24 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]