بیعنوان
دوش پریشان شدیم و
مَه، رخ تاباند
نگارِ خروشان شدیم و
شمع، دل سوزاند
گفتَمَش: جانا ببین،
مَه و مِهر هر دو، رو قِر داده
رفتند
تا که ما، "ما" باشیم!
گفت: نِی، طنازِ من!
حُجبِ رُخ دَرّان
به سویم تاختی،
با خودم گفتم که دل را باختی
حُجبِ رُخ دَرّان
چو رویَت دیده شد،
تازمِهر و نازِ مَه بَردیده شد
ناگزیر از شعر ما برخواستند،
عَندَلیبِ حسد و غم را زاستَند!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 102/5/19 ] [ 5:45 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]