بی عنوان
نه که از خود بیزار باشم اما
انبوه رنگ سنگینِ سیاهم
بس ملول آور
بیدار است؛
شبِ تاریکم را
وصالِ خیالِ روز نیست
طلوعِ من، عمریست
از اعتدال مه و مهر
به ستوه آمده
تو خرده مگیر شاپرک!
آسمانم هنوز
دو وجبی دل دارد
که به پروازت دهد
...
بر بالین یک غروب عاشقانه
بین بوسههامان
خورشید را
به گهوارهاش سپردم؛
انگار کبودیام اینبار
با ماه تفاهم داشت
تو خرده مگیر شاپرک!
آسمانم هنوز
بی خورشید است و لیک
تمامت را میخواهد
تو را
پرواز را
و شاید آن غریب آواز را...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 100/4/2 ] [ 12:8 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]