عاشق که باشی
بهار را یادت می آید؟
همان دخترک سرخوش همسایه مان
همان که شور عشق را،
شوخِ چرکین می خواند؟!
عاشق شده...
دیروز که دیدمش می گفت؛
عشقِ ارغوان را
با چای گرم بی خبری
در آغوش زمستان، نوشیدم
بعد مسخِ نگاهی شدم
که بند دلم را با وابستگی گره زد
تا به خود آمدم
فهمید که عاشقم
خاطره شد برای اشکهای آواره ام
گفتمش؛ آخر برای ارغوان مردن هم شد عشق؟!
گفت؛ عاشق که باشی
ناله های گرگینه ای هم برایت
همان نامه های فدایت شوم یا همان
شعر ساده ایست
که عاشق نامی، مجنون وار برایت سروده است.....
*****
* ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 97/9/7 ] [ 2:51 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]