مرا ببخش مادرم!
مرا ببخش مادرم؛
به ژرفای احساس نگاهت،
به طنین دلنواز آوازت،
به کوکوی یاکریم پشت پنجره،
مرا ببخش؛
به خمار نگاهت
که امواج ناگفته هایت
در آن میرقصند
و متانت حرف هایت
که کوه همیشه استوار حیاست
مرا ببخش!
ای همه وجودم؛
تو مرا جنت عشقی بخشیدی،
که در آن،
بابونه های خلوص و ایمان
ثنای مهری گرم و مادرانه
دیکته ی طفل نو پای سخن میکنند.
سکوت مبهم ابصار روشنت
فریادی آشکار میخواند
-محصور در میان ابیات شعر جاودان غربت-.
ببخش اگر که سازم،
-این ساز پر شور امروز-
اوج گام های فاخر آوای دلت را نمیفهمد.
من سالهاست
که در بحر بیکران آرایه های غزلت،
سرگشته و تنها
به دنبال طغیان خاموش بغض هایت
دست و پا میزنم.
شوق پرواز را به جان بالهای افکارم می اندازم
و تا فلسفه ی آن لبخند سیاه پوشی پرواز میکنم
که لبانش به ساز آوازی نامفهوم،
نغز اما محزون، میرقصند؛
همان لبانی که گوشهای مردم این شهر
برای شنیدن قصه هایش،
همیشه در جدالی پرتمنا با ادراک همدردی
خود را برده ی جهل و خاموشی میخوانند...!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب