حتی بعد از من
دیشب دستان نسیم ،
لرزش دستانم را وقتی حس کرد
که نفس امّاره ی احساس ،
انگشتانم را روی پوست نازک شب کشید ؛
وخرابه های قلب متروکه ی من ،
با آتش لوامه ای در آمیخت تا آخرش
قصه ی من به اینجا کشیده شود ؛
داستان زندگی ام
با خاکسترهای بجامانده از یک رویا ،
در دل کوچک فراموشی
محکوم به حبس ابدی شد ؛
وعشق ،از برای این منِ به ظاهر آرام
سوگندِ تراویدن خورد ؛
حتی بعد از من .....!
**
* ترمه سلطانی هفشجانی *
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 96/10/13 ] [ 1:48 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]