عشق و شعر
عاشقی، شعر میخواهد و
شاعری، عشق!
اگر خالقم، عاشق نبود،
ابیاتِ اشعارِ زندگانی را
با قلمِ معجزه نمی سرود.....!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
عاشقی، شعر میخواهد و
شاعری، عشق!
اگر خالقم، عاشق نبود،
ابیاتِ اشعارِ زندگانی را
با قلمِ معجزه نمی سرود.....!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
مردمانی که با زبان فاخر قلم سخن میگویند،
در دادگاه خلق و عقل،
به جرم "سرودن" متهم میشوند؛
نه خموش بودن.
گاه از شاهدان دروغین صداقت
خسته میشوم و
از قاضیان خنیانگر قضاوت،
دل شکسته!
آخر چرا باید دعویِ خاکی و پاکی کرد
وقتی که در هوای نَفسِشان،
عنصری به نامِ عدل و انصاف نیست؟!
محبوبِ من!
پایان این داستان تکراریست؛
آخرش تبصره ای در کار نیست،
آزادی ات تنها،
در گِروِ سَنَدیست
که قلبی عاشق،
برای با تو بودن، میگذارد.....!
"برای آن که گفت: " شاعر بودن، گناه قشنگیست"
"ترمه سلطانی هفشجانی"
از فرشته ای سرودم،
که نامش عشق بود؛
مردمان پنداشتند
الهه ام، ابلیسی است
که هنوز از بهشتِ خداوندگارِ احساس،
طَرد نشده.....!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
طنین عشق دروغین سائِلان ریا،
مثل صدای پای تو بود؛
دلنواز و فریبنده!
تو آمدی و من،
گیسوان به رنگ خورشیدت را
با نَفَس محبت شانه زدم.
تو از عشق سرودی
و من باورت کردم؛
نسیم خندید
تو مرا به قایقی بردی،
که مبداء اَش روشنی احساس بود و
مقصدش مرداب تاریک تنهایی؛
بازهم نسیم خندید
ندانستم چه شد؛
مَلِکِ خِرَد، تازه فهمید
که خنده های نسیم،
به خاطر سادگیِ من بود
نه از سرِ شوق.....!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
تو که عشقَت استوارتر از رستم دستان بود و
توکلت به ایزد منّان؛
پس چرا تسبیح حق را،
به نسیان بردی و
مَلِکِ عشق را به عصیان.....؟!
"ترمه سلطانی هفشجانی"