بی عنوان
تمام ناتمام های من
درسکوتی خلاصه شد
که تو فریادش کردی...!
***
مصحف قلب مرا که ورق بزنی
آیینه عشق
بردریای بی کران نگاهت نازل می شود...!
* ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
تمام ناتمام های من
درسکوتی خلاصه شد
که تو فریادش کردی...!
***
مصحف قلب مرا که ورق بزنی
آیینه عشق
بردریای بی کران نگاهت نازل می شود...!
* ترمه سلطانی هفشجانی*
من خاموشی آوای تورا ،
در خلسه ی خالصانه ی عشق
خوب می شنوم
که می گوید :
شفق عقل ،
با هاله ی عشق در آمیخته
تاشعر ،
بنوازد برای هر آن کس
که قلبش ،
میخانه ایست ،
بهر ساقیان قلم ؛
وشیشه ی اشکهایش ،
باده ی پدرام است
برای پیر دلان مه جبین !
***برای آنکه گفت : خاموشی شنیدنیست ؟!***
* ترمه سلطانی هفشجانی*
عصیان باد به زبان الهه ی احساس،
تصنیف فریبای عشقیست
مستانه تر از شربت سکر آور شعر؛
وقتی که بخندد به رویت،
دل می رباید و
طناز می شود
حتی برای تو که خداوندگارت عقل است و
دینت سرمستی...!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
بانگی بزن،
دنگ شو،
صدای عشق باش در حنجره ناقوسِ دل؛
نسیم بهار و شعله تابستان که رفتند!
مُبشر شور و احساس باش
برای پیامبر نیک روی پاییز؛
که شیدایی، می تراود
از رقص دلبرانه ی گیسوان هفت رنگش!
"ترمه سلطانی هفشجانی"