بیعنوان
انتزاعیست حال و روزمان!
ابعاد، به حروف منتهیاند و ما،
حجمی از یک خیال...
زیر دوش میخسبیم،
روی بسترمان
تو ایستاده میگریی و من،
دستهایت را قرض میگیرم
تا زیر سایهات
تن شسته، خرمنِ خیسم شانه زنم.
حیاطمان ساده و نقلیست؛
توی حوضش شعر میسراییم.
و سرخ بوسههایت،
رنگ پس میدهند
روزها میروند
همانگاه که شب را در آغوش فشرده
میبوسند.
دقایق میدَوَند،
پنداری کز ما و چرند و پرندهایمان فراری باشند!
همه خواهند رفت
به حال خود رهاییم
و شاید زبانم لال
تو هم نباشی.
آنگاه، آن سیه روز
من میمانم
من- این حجم آبی کم رنگ
و رد خشک لبانت
و یاد یاری که دگر نخواهد کشید
نقش عشق بر نگارین تنم...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب