بی عنوان
که گفته عشق کور است؟
یا که سرخ، رنگ عاشقیست؟
دلبری را میشناسم من،
که خود عالمِ بینای عشق است!
...
آری؛ در ژرفای این سیاه پرسکوت،
آبی تر از عاشقانه هایش
- که غریبانه بوی دریا می دهد-
ندیده ام...!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
که گفته عشق کور است؟
یا که سرخ، رنگ عاشقیست؟
دلبری را میشناسم من،
که خود عالمِ بینای عشق است!
...
آری؛ در ژرفای این سیاه پرسکوت،
آبی تر از عاشقانه هایش
- که غریبانه بوی دریا می دهد-
ندیده ام...!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
مرده دلان این دیار پر غبار،
روح و تن به آغوش خواب داده اند
به انتظار برخاست یک قیام!
مرده و زنده اش
کورَند؛
ندانند که قیامت
آن شکوه بی مثالیست
که از نگاه تو می تراود...
"ترمه سلطانی هفشجانی "
جالب است؛
تا کنون ناسزایم هم نگفته
و من،
خالصانه عشق
به پایش میریزم!
وای به آن نِکو روز،
که دستانش،
عشق بنوازند
بر تنم...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
گویند، حرف آن نگاه گرگ و میش تو
عشق نبود؛
مستی آغوش یک سراب بود!
پس چرا لیلیِ این قصه هنوز،
دیوانه وار میخواهدَت؟
"ترمه سلطانی هفشجانی"
دیوانه ام! می دانم...
بوسه ای، شعری، دروغی، نظری،
به سمع زخم لاعلاج من رسان
میخِ نخواستن هایت هم ،
به در دل کوفتی،
باکی نیست؛
دریای من!
گره کور اخم هایت هم خریدنیست...
"ترمه سلطانی هفشجانی "