بیعنوان
دوش، در خلوتِ صومعهای
دلبریِ شام را
به کَمَندِ عنبرین صبح فروختم؛
به راز،
آیهی حق خواندم و
به نیاز،
ساق بر گریبانِ عشق آویختم
تا راستیِ مستیاش بنوشم!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
دوش، در خلوتِ صومعهای
دلبریِ شام را
به کَمَندِ عنبرین صبح فروختم؛
به راز،
آیهی حق خواندم و
به نیاز،
ساق بر گریبانِ عشق آویختم
تا راستیِ مستیاش بنوشم!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
چو چکاوک
چهچهه سر دهد
غریب چکامههایم را،
دست از زِنَخدان دل کَنَد
تا با نوازشِ سازِ شانههایش
نت به نت،
عشق نوازد؛
و ساغر چشمانش
به جامِ دلم،
جرعهای عشق دهد...
باد! ای بادِ دلدار!
به دلدادگیام رس؛
شبِ گیسو شانه کن از شانهاش
هنوز میزان آخر را
ننواختهام
"ترمه سلطانی هفشجانی"
دل به دریا میزنم
دریا به گوش!
میرسد صیادِ عشق از راه دور
یار بیتاب است
آرامش کنید
حرف، آرام است
فریادش کنید
شور شب از ناز چشمانش
دگرگون میشود؛ سردارِ عشق!
ماه دلدار است
شیدایش کنید...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
از مستی ار نوشتم
بیخود نبود جانا؛
دلبر اگر تو باشی
این عشق جاودان است،
ور نه اگر نباشی
مجنون شدن حرام است
"ترمه سلطانی هفشجانی"
نه که از خود بیزار باشم اما
انبوه رنگ سنگینِ سیاهم
بس ملول آور
بیدار است؛
شبِ تاریکم را
وصالِ خیالِ روز نیست
طلوعِ من، عمریست
از اعتدال مه و مهر
به ستوه آمده
تو خرده مگیر شاپرک!
آسمانم هنوز
دو وجبی دل دارد
که به پروازت دهد
...
بر بالین یک غروب عاشقانه
بین بوسههامان
خورشید را
به گهوارهاش سپردم؛
انگار کبودیام اینبار
با ماه تفاهم داشت
تو خرده مگیر شاپرک!
آسمانم هنوز
بی خورشید است و لیک
تمامت را میخواهد
تو را
پرواز را
و شاید آن غریب آواز را...
"ترمه سلطانی هفشجانی"