سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها

می خواستم بهار بماند،

قلبش را با روبانی طلایی گره زدم به قلبم؛

اما آخر.....

گیسوان طلایی مهر روبان را سوزاند وبهار را برد.

خواستم روشنی باغچه را به نرمی باد هدیه کنم؛

ولی خیلی زود طوفان روز را برد و مرا به سمت سیاهی شب کشاند.

آه دنیای من

دیگر فکر نمیکنم باورت بشود که به بودنت باور دارم.

ای تبسم نسیم و فریاد های قناری کوی محبت،

بشتابید.....!

بشتابید و صندوقچه ی کودکی هایم را با خود ببرید.

آخر او هم گناه دارد.....رهایش کنید زین سختی ها!

ای بهار بی غبار من به خانه برگرد و

شنوای حرف هایم باش؛

تو تنها دلیل آونگ بی صدای زندگی من،

تو سکوتی هستی که مرا میخواند

به سوی نور،به سوی حرف

به سوی شبنم ، به سوی خدا.....

حال از تو دور می شوم؛

میروم.....

تنهای تنها.....

 

*****

ترمه سلطانی هفشجانی




ادامه مطلب

[ سه شنبه 96/2/5 ] [ 12:0 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

بی عنوان

درس جغرافیای زندگانی،

بد درسیست در مدرسه ی دهر؛

مردم هر چه به قطب طمع نزدیک می شوند،

مدارهای مهر و دوستی شان کوچکتر می شوند.....!

*****

ترمه سلطانی هفشجانی 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/2/4 ] [ 11:35 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

ساخت کد موزیک