بیعنوان
شهر میبارد؛
مائیم و
شعری و
نگاهی
و نه حرفها،
که صد بوسهها به جان فروخته
چنان عشق سرودیم
که حوالی ما را
تنها رز و رازقی باریدند!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 101/2/28 ] [ 9:29 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]
شهر میبارد؛
مائیم و
شعری و
نگاهی
و نه حرفها،
که صد بوسهها به جان فروخته
چنان عشق سرودیم
که حوالی ما را
تنها رز و رازقی باریدند!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
به اغما رفتهام، اما
به بالینم بیا!
ذهن بیدار است،
دل، تو را میتپد،
و رَگ، شعر شریان میکند؛
به بالینم بیا!
نمیخواهد بمانی
پیغامت را بگذار و برو
شاید اگر صبحی بود،
باز هم دوست بداری مرا؛
شاید اگر جانی بود،
عشق بخوانم تو را...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ماهَم را خواهم؛
همانگونه که عشق
بر تن عریان زنی
به تجسم ابتذال مانَد!
"ترمه سلطانی هفشجانی"