کلبه ی عاشقی
اینجا کوی بهار نارنج، کلبه عاشقیست
و قلب ساعت عمر من،
چه موزون در امتداد خیابان خاموش عشق و آواز
می تپد به وقت شیدایی!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
اینجا کوی بهار نارنج، کلبه عاشقیست
و قلب ساعت عمر من،
چه موزون در امتداد خیابان خاموش عشق و آواز
می تپد به وقت شیدایی!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
آن کس سِرّ و کُرِّ میان من و
رسوایی باران داند
خداییست که از آغاز این داستان
مرا فرهاد آفرید
تا جرعه جرعه،
شیرینی عشق
در دهان عُشاق
شعر شاد شیدایی شود!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
شانه های نحیف باران
میان حصار تنهایی دستانم جا خوش کرده اند
آسمان، گرز غیرت ابر را
بر سرمان می کوبد
کدام قدیس این دوست داشتن را
حرام می داند؟
وکدام طاغوت،
امر عاشقی را نهی می کند؟!
حضرت احساس
تکبیر دین عشق می خواند به گوشهامان
وسکوت،
ناگزیر از حجم سنگین شعر شیدایی
_ میان تلاطم تمنا و دلدادگی _
در می آمیزد با تصنیف بی پایان زندگی !
******
* ترمه سلطانی هفشجانی *
بهار را یادت می آید؟
همان دخترک سرخوش همسایه مان
همان که شور عشق را،
شوخِ چرکین می خواند؟!
عاشق شده...
دیروز که دیدمش می گفت؛
عشقِ ارغوان را
با چای گرم بی خبری
در آغوش زمستان، نوشیدم
بعد مسخِ نگاهی شدم
که بند دلم را با وابستگی گره زد
تا به خود آمدم
فهمید که عاشقم
خاطره شد برای اشکهای آواره ام
گفتمش؛ آخر برای ارغوان مردن هم شد عشق؟!
گفت؛ عاشق که باشی
ناله های گرگینه ای هم برایت
همان نامه های فدایت شوم یا همان
شعر ساده ایست
که عاشق نامی، مجنون وار برایت سروده است.....
*****
* ترمه سلطانی هفشجانی*