بیعنوان
-"تَبِ من،
تابِ هرچه دارد؛ اِلّا دوریات!"
فریاد زدم.
مِنَّت گذاشت...
لبخند زد...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 98/8/29 ] [ 1:46 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]
-"تَبِ من،
تابِ هرچه دارد؛ اِلّا دوریات!"
فریاد زدم.
مِنَّت گذاشت...
لبخند زد...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
آن روز که دستانم را رها کردی،
قلبم پیشت جا ماند.
رفتی و عشقت،
تمثیلِ ستودنی این شبهای من شد؛
راستی کاش میگفتی
با آن دل
-که بیمار تو شد-
چه کردی؟!
"ترمه سلطانی هفشجانی"
دیوانه او بود!
با اینکه میدانست رفتنیست،
دیوانهتر شد و
دلبرانه، دیوانهام کرد...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
جرعه جرعه ماه را نوشیدم
تا دوباره بگویند:
"طفلک، سیمای جنون میبوسد
جای او که در دلش بود و
افسوس،
از عشق نسرود!"
"ترمه سلطانی هفشجانی "
همه چیز از تکرار دوبارهام
شروع شد؛
در طالعم نوشتند:
"جامی از عشق بنوشد و
عمری،
جان از کف بدهد!"
"ترمه سلطانی هفشجانی"