بیعنوان
روزی لبانمان در بستر هم
خشک میشوند،
و رود اشعارم
-که عمری به عشق،
از کوتاه بوسهای میخندید-
و باز پیلهی آغوشمان
به تنهامان
خوش نشیند
"ترمه سلطانی هفشجانی"
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 99/12/20 ] [ 12:25 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]
روزی لبانمان در بستر هم
خشک میشوند،
و رود اشعارم
-که عمری به عشق،
از کوتاه بوسهای میخندید-
و باز پیلهی آغوشمان
به تنهامان
خوش نشیند
"ترمه سلطانی هفشجانی"
العَفو، که ناز فروشم
العَفو، که خرمنِ شب به سرم،
جار زنم:
"آی مردم!
دریا خواهم؛
آری عاشقم"
العَفو، مهربان
العَفو، که زَنَم...
"ترمه سلطانی هفشجانی"
پیش از آنکه دریایت ببارد
کبودیام را
- که به سرخیِ عشق زَنَد-
ببخش!
سپیده نیامده،
خورشید را میدزدم
-بِرَوَد به دَرَک-
فقط خودم میمانم و خودت!
"ترمه سلطانی هفشجانی"