بیعنوان
گویند:
"ملّت، عشق خواهند؟
چشم یار طلبند!"
یاوه گویند...
چشم یاری از من و
مدهوشِ یار دیگری،
خواهم چهکار؟
یار کور باشد و لیک
به کرشمهام دلدار،
به خداییاش بِه
ز صد بادِ خزان!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
گویند:
"ملّت، عشق خواهند؟
چشم یار طلبند!"
یاوه گویند...
چشم یاری از من و
مدهوشِ یار دیگری،
خواهم چهکار؟
یار کور باشد و لیک
به کرشمهام دلدار،
به خداییاش بِه
ز صد بادِ خزان!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
شهر به امتداد شانههایش بود و
سپهر، گسترانیده زیر پاهایم
نه او مُلکِ زمین خواست و
نه من عرش آسمان
او، شانه خالی کرد و
من، زیرِ پا...
آسمان، روی سر شاعری
بیهوا خراب شد
وز بوسهی من و او
قطره قطره، غزل چکید!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ساقی که و
از بارِ هر چه گفتیم و بس نبود،
گذشت
تارِ نگفتهها ریسته،
از برایم دستار بافت
"بگذار بماند به یادگار
برای هزارم قرنگردِ نبودنهای ما"
*ترمه سلطانی هفشجانی*
عارضم!
کسبهی عشقم
و عمریست
دلی به حراج زدهام
صبح مفلوک
واژه اشارهها زند
به بلورش اما،
شب مفلس
نه تواند ناز یار خرد و
نه ردِ اشار زدوده
"خواهمتها" جار زند
"ترمه سلطانی هفشجانی"