بیعنوان
خانِ خیال، چنین و چنان!
یادِ یار، جامِ شوکران!
و عشق میتراوید زنخدانش آنگاه
که مِی نوشید و بعد،
بوسید مرا...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
خانِ خیال، چنین و چنان!
یادِ یار، جامِ شوکران!
و عشق میتراوید زنخدانش آنگاه
که مِی نوشید و بعد،
بوسید مرا...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
از همان راهی که تو رفتی،
عشق آمد
شعر گفت و
گل شنوفت؛
شعر گفتم و
گل شنوفتم...
رقصیدیم با خزان،
گریستیم با آسمان،
چِلّهی چِغِرِ زمستان که شد،
چلچله رفت
خودَش ماند و چهچهه زد
تا فرجامِ کبودِ اسپند...
تا ثریا، طناز،
رختِ رنگین پوشیده به تَن،
باده نوشید در جامِ بلورینِ بهار
رازقی را گفت
دیده بگشاید
و عشق بمانَد با من
بعد،
بنگارَد دو سه بیتی مجنون
روی بیدِ پریشانِ تَنَم!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
مویه، مردن آموخت آنگاه
که عاشق با اشکهایش
نگارهی فاخر عشق کشید
به دیوارهی دالانِ دل...
و یار را بستری ساخت
نه در خیالش،
که درست زیرِ شکسته بالش!
وآنگاه شبانگاه
ماه رو گردانید
تا که شیدا دیده بگشاید دَمی،
و دیوانهعاشق،
شعر باشد و
دلبرک، دفترکی...
بوسه، حرف باشد و عشق،
شعلهای از برای شاپرکی...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
جویباری گذری کرد
به اندیشهی خاک
پنداری نهر آبیست
کز عرش به فرش میخروشد شادان!
گیس، خیس افشانده به سنگ
چون شلاق،
زورق عشق بپا کرد
در منزل ویرانهی دل.
مهر و ماه تابید به جعد دوران،
صبر سنگ جان داد،
وانگهی سینه شکافته،
دل جامه دریده،
پاره سنگ عاشق شد...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
هر آنچه عنان بریده
از دستم برفت،
برود به سلامت!
یادشان شعر شَوَد باری،
شور اَفشانَد،
عشق بِسِرِشتَد و
اشک به پیمانه زَنَد.
حافظِ این شاخه نبات را
تلخیِ یادِ یار
بخدا باکی نیست...
*ترمه سلطانی هفشجانی*