بیعنوان
بگذار بمانَد
حسرتَت بر تختِ دل
بگذار بمانَد
کو با هر طلوع
مرا میخُسبانَد،
وبایِ اشکِ شام بوسَد،
و بجایَت
لای زلفانم
شعر شانه کند
بگذار بمانَد حسرتَت،
که میخواهمَش
به سانِ تو،
تنیده به خواب...
که میخواهدَم
به سانِ ماه،
دمیده به خیال...
کاش میخواست دلَت لااقل
حسرتَم را
امّا بیخیال!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب