سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرا ببخش مادرم!

مرا ببخش مادرم؛

به ژرفای احساس نگاهت،

به طنین دلنواز آوازت،

به کوکوی یاکریم پشت پنجره،

مرا ببخش؛

به خمار نگاهت

که امواج ناگفته هایت

در آن میرقصند

و متانت حرف هایت 

که کوه همیشه استوار حیاست

مرا ببخش!

ای همه وجودم؛

تو مرا جنت عشقی بخشیدی،

که در آن،

بابونه های خلوص و ایمان

ثنای مهری گرم و مادرانه

دیکته ی طفل نو پای سخن میکنند.

سکوت مبهم ابصار روشنت

فریادی آشکار میخواند

-محصور در میان ابیات شعر جاودان غربت-.

ببخش اگر که سازم،

-این ساز پر شور امروز-

اوج گام های فاخر آوای دلت را نمیفهمد.

من سالهاست

که در بحر بیکران آرایه های غزلت،

سرگشته و تنها

به دنبال طغیان خاموش بغض هایت

دست و پا میزنم.

شوق پرواز را به جان بالهای افکارم می اندازم

و تا فلسفه ی آن لبخند سیاه پوشی پرواز میکنم

که لبانش به ساز آوازی نامفهوم،

نغز اما محزون، میرقصند؛

همان لبانی که گوشهای مردم این شهر

برای شنیدن قصه هایش،

همیشه در جدالی پرتمنا با ادراک همدردی

خود را برده ی جهل و خاموشی میخوانند...!

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ جمعه 97/1/31 ] [ 12:17 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

بی عنوان

کاش جهان ما،

ماهرویی بود افسانه ای

که قلبش،

کلبه ای داشت برای دلهای کاغذی

-همان ها که صورت هایشان را

با دوات شعر و طرب سرخ کردند-

لااقل کاش می دانستم حرف حسابش چیست؛

آنگاه،

عرش کبریایی اش را

ساعتی چند، فرش پای همنشینانش میکرد

تا بفهمم

قلمم را به کدام سازش برقصانم!؟

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ شنبه 97/1/25 ] [ 10:0 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

سوگند

سوگند به عاشقانه های لطیف احساس

که از دل عشق های نهان

آشکارا تراویدند

و قسم به آن یگانه سیارهء بی قمر،

که سرودن از

زلال افکار بحری

بی نشان از آبیِ نگاهت،

بر قلمم مَنع باشد؛

و نواختن

بدون سیمای پر نشیب ناگفته هایت

حرام...!

****

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/1/22 ] [ 11:49 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

تَک دخت ابر و بارانم!

من از جنس آسمان و

تَک دُختِ ابر و بارانم!

چشمه زلال عشق،

در رگ هایم می رقصد و

بیت بیتِ شعر من

تنها تو را می خواند

ای بَحرِ بی کرانِ من!

تو فقط بخوان از رقص شعله های امید و احساس؛

تا من بخندم به اَخم و تَخم های عنودِ دنیا.....

****

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/1/15 ] [ 10:18 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

عاشقانه ای از جنس باد

عمریست که معشوقه ام، شاهزاده ی نیک روی شهر بادهاست. باد است اما انگار، آتشی در دلش روشن کرده اند

که او را از ظلمات تنهایی نمی ترساند.

-کاش میشد، قلب من هم مثل تو، شعر عشق های پاک را از بر بود!

و این بود که ماه روی باد صفت، آبی چشمانش را رو به عشقی باز کرد، که مسببش من بودم.

امروز، وقتی ماه نامم را با عشق بر زبان جاری کرد، شعله های حسادتش زبانه کشیدند. خواست نوازشم کند؛

اما انگار تمام احساساتش در دستانش بود. آنقدر محکم مرا در آغوش کشید، که قلبم پر کشید و بر شانه اش

نشست.

خواست دوباره نوازشم کند، تا درد نبود قلبم را التیام بخشد؛ اما اینبار، انگشتانش به قدری ناشیانه میان گیسوانم،

دویدند که عقل از سرم پرید و رفت. حال، دیگر جز عشق او، هیچ ندارم!

چه می شود گفت؟! مهر طوفان است دیگر. طفلک آنقدر که از عاشقی ترسیده، هنوز درک نکرده است که هدیه ی

عشق، گلبرگ لطیف احساس است؛ نه نامه ی فدایت شوم، بر دل خار!

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/1/8 ] [ 11:47 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

ساخت کد موزیک