سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شوق باران

امروز باران شوق باریردن داشت

دانش آموزان خزان، درس باران خواندند

و درخت از هجر بلبل نالان شد؛

مادرم گفت:ترانه!

پدرم گفت: زندگی!

و دوباره ترانه ی زندگی شکل گرفت.

امروز دوباره ذهن من، وسط درس طبیعت،

شوق نقاشی داشت؛

دست من روی بوم شعر،نقاشی باران کشید

قلبم را به آسمان سپردم،

تادوباره بذر آرامش در دلم بکارد.

شبنم ها صدایم می زدند و

باران، روحم را به حیات مکتب طبیعت برد.....

*****

ترمه سلطانی هفشجانی




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/1/14 ] [ 5:56 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

شام هجران

خیلی ها آمدند و زخم زدند و رفتند 

اما تو ، همه نبودی

همه با ذکر خوش چلچله ها ، تسبیح عشق در گوش بهارم کردند

ولی تو ، بی باک ؛ بر پژواک ندامت بار حرف غلبه کردی 

و عاشقانه دست در گیسوان باد انداختی

تا مروارید احساساتم را بیابی 

نمیدانم که بودی اما 

هرکه بودی درد جراحت های ناگهانت را 

خالصانه می پرستم فقط به تلافی آشنایی با بودن ها ونبودن ها

و حتی همان زهر زلالی را که چاشنی شام هجرانم کردی

به حلاوت یاد میکنم

تا دوباره در خیال خنیانگر تو 

همان آواز بی مثالی باشم که تو شعرش را 

در کاشانه ی عشوه و ناز نوشتی 

و برایت مصحف بخشش میخوانم 

شاید روزی بفهمی که هنوز هم 

دل دیوانه ی من مشتاق نجوای خوشی است 

که تو به ققنوس پریشانی هدیه کردی

*برای هر قمری که هیچ وقت سیاره ی عشقش را ندید*

ترمه سلطانی هفشجانی




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 96/1/3 ] [ 1:5 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

ساخت کد موزیک