سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبخند سرخ لبان تو

شب هنگام،

به یاد لبخند سرخ لبانت می افتم

و آنقدر از پاییز چشمانت،

برای مه خوش خیال شعر، می خوانم

که شهزاد ستاره جبین شب

همرنگ شادی می شود و

درختان سبز احساس

با خیالت، برگ ریزانی به پا می کنند

که پاییز را همسفره هر فصلی بداند؛

تا تو با قایق مهر،

نسیم سحر را به پیشواز بهار آشنایی بفرستی و

با قلم شیدایان نغمه خوان،

از شروعی دوباره بخوانی.....!

 

ترمه سلطانی هفشجانی

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 96/6/15 ] [ 10:52 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

جادوی عشق

من در بزم پاییز،

با برگ هایی می رقصیدم

که مست خوشی های نمناک دروغین بودند؛

من در انتظارت بودم

تا که پاییز امد و جایت را گرفت.

تو از پشت سال ها نبودن،

از پشت صد ها سوال،

با کوله ای از جواب کمین کردی و یادآور کسی شدی،

که زمان را برایت نگاه داشت

اما انگشتان تنومند تقدیر

سازهای جشن مهر را درهم شکست

و من و تو دوباره ما شدیم

دویدیم در کوچه ی شب بو های احساس

شیشه ی نازک شب شکست

ما همچنان رفتیم تا جویبار بخشش

تازه یادم آمد که انگار ما بدهکا بودیم؛

من بدهکار روح سبز نگاهت بودم و

تو بدهکار قلبی شکسته که با آمدنت نغمه خوان شد

سرو چمان من؛ بمان!

این روح و قلب بی سامان،

بدون بودن ها، جادوی عشق نمی آفرینند.....!

 

*ترمه سلطانی هفشجانی*




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 96/6/8 ] [ 11:14 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

بی عنوان

من اسیرِ تیرِ نگاهی شدم،

به سبزی گیاه و

به روشنی خیال؛

که قبله گاهش

کوی بی نشانی است،

مملو مناجاتِ عشق!

روح من همپای نگاری شد

که هنگامِ ثنا،

صدایش ندای آرامش است؛

نه ژَغندِ ریا!

آری، ای عشق!

تو مرا صانعِ مهری دادی

که طوقِ زرینَش؛

تسبیحِ راز است و

باده ی قدحش،

حکم نیاز.....!

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ شنبه 96/6/4 ] [ 9:54 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

شب و شعر

شب است و سپهرِ بی کرانِ دلم،

نه هوای سَحَر دارد و

نه حالِ سَفر!

تو که دیوان شاعرانه های خزان را از بَری بگو؛

آخر در کدام بخش از داستان دهر و برگ ریزان

خورشید در آغوش صبح،

نگین ارغوان غم بوده و

سپورِ محله ی خیال،

بی مهر، مسافرِ قطاری متروک، به نامِ تنهایی.....؟!

"ترمه سلطانی هفشجانی" 




ادامه مطلب

[ جمعه 96/6/3 ] [ 1:23 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]

عشق پاییزی

اولین سروده ی پاییز،

مهر است؛

یعنی نشانِ عشقِ جاودان!

دیروز در کوی محبّت،

سپوری دلیل پریشانی درختان را گفت؛

دیر فهمیدم که برگ ریزانِ خزان،

همان شعر فاخریست که درخت 

از برای زمین می سُراید.

پس ای زاده ی عشق و 

هم وزنِ شعرِ بهشت!

بیا و برگ ریزانم باش؛

تا زمینِ پرمهرِ دوست داشتنَت باشم.....

"ترمه سلطانی هفشجانی"

 




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 96/6/1 ] [ 2:46 صبح ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]