بیعنوان
آسمان ایستاد
کودکِ باران مُرد
شعر خشکید
و ساز...
ساز، کوک بود هنوز
وقتی که شکست
قلبَت شنید؟
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
آسمان ایستاد
کودکِ باران مُرد
شعر خشکید
و ساز...
ساز، کوک بود هنوز
وقتی که شکست
قلبَت شنید؟
*ترمه سلطانی هفشجانی*
امان به هزاهزِ اشک ندادم
سَروین قامتِ خامُشَش بوسیدم
بَزَک شده خواباندَمَش
کبودِ زلفانَش آراستم
و نزول تنفسَش
گاماس گاماس به تماشا بنشست
ای دریغا کو پوسید و به رقصم
غزل عشق نخواند
هی دریغا کو خسبید و به لعلم
وهمبوسی ننشاند
خاک دستی بِگشود،
من و دلدار به دلدادگیاش دل دادیم
و چه زود مرگ را
زیر ابیات بدن
گنجاندیم...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
~ برای برادرم، روزبه
تو چرا
وای چرا
این چنین شیدایی؟!
به سرابی مانی
آنچنان ناز
که در چشمانم،
طلعتِ اشک فشانی
تو همانی،
آنی!
تو همان وهمِ نیاز
تو جهانی
جانی
*ترمه سلطانی هفشجانی*
خسبیده بر بستر باد
دست نوازش به گیس،
ملول از تب شب سوزی
تو شیدا نیستی
این که مست نسیمی و
شراب عشق ماه نوشی
همان حکایت ایستایی و نیستیست،
مهربان!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
غَریوِ غریبِ باد را شاید
که باید اذن نوازش داد
شاید گذاشتم
تا دست به دفترِ گیسم اندازی،
دو سه خطی بنویسی،
بعد
گر رَهِ دل گُم کردی
بمانی...
*ترمه سلطانی هفشجانی*