سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی عنوان

دوش، قلمی ساختم 

از روشنیِ ماه 

که بیرنگِ کبودِ نگاهش را

-نه بر برگ و ورق که بر دل و جانم-

می‌زد؛

انهنای شانه‌هایش را 

گرم بر تنم انداخت...

و پیکرِ ملول از غمَش را...

و سیَه مویِ چون شبَش را...

به لبانش که رسید،

از کار افتاد

و او هیچگاه نگفت که میخواهمَت

حتی به دروغ!

حیف...نشد که بگوید... 

 

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 99/9/19 ] [ 2:36 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]