بیعنوان
به دل نشستی
به یاد بماندی
و باز حس میکنم کم است...
جامی از شعرم بنوش
پیک نخست،
آنِ گیسوانِ توست
پیکِ پَسین،
آنِ دستانِ تو
تهَش،
قسم به جان توست
و مستیاش،
رقص لبانَت بر تنم!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
ادامه مطلب
به دل نشستی
به یاد بماندی
و باز حس میکنم کم است...
جامی از شعرم بنوش
پیک نخست،
آنِ گیسوانِ توست
پیکِ پَسین،
آنِ دستانِ تو
تهَش،
قسم به جان توست
و مستیاش،
رقص لبانَت بر تنم!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
افسار افسون رهانیده،
رُخ نما!
شب میگفت:
"بلوف میزنی زَنَک،
افسار چه و افسون کجا؟"
پس رخنَما!
آنگاه که جامهی باد دریده
مست، نازَت کِشَم،
کوبهی رقصانِ دل از جا کَنَم؛
باشد؟ قبول؟
چرخشی شیدا به جانم مشق کن
این سان به رویَم رُخ نما!
*ترمه سلطانی هفشجانی*
آسمان ایستاد
کودکِ باران مُرد
شعر خشکید
و ساز...
ساز، کوک بود هنوز
وقتی که شکست
قلبَت شنید؟
*ترمه سلطانی هفشجانی*
امان به هزاهزِ اشک ندادم
سَروین قامتِ خامُشَش بوسیدم
بَزَک شده خواباندَمَش
کبودِ زلفانَش آراستم
و نزول تنفسَش
گاماس گاماس به تماشا بنشست
ای دریغا کو پوسید و به رقصم
غزل عشق نخواند
هی دریغا کو خسبید و به لعلم
وهمبوسی ننشاند
خاک دستی بِگشود،
من و دلدار به دلدادگیاش دل دادیم
و چه زود مرگ را
زیر ابیات بدن
گنجاندیم...
*ترمه سلطانی هفشجانی*
~ برای برادرم، روزبه
تو چرا
وای چرا
این چنین شیدایی؟!
به سرابی مانی
آنچنان ناز
که در چشمانم،
طلعتِ اشک فشانی
تو همانی،
آنی!
تو همان وهمِ نیاز
تو جهانی
جانی
*ترمه سلطانی هفشجانی*