سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی عنوان

خلوَتگَهی داشتم

که نهان از تمامِ آشکارها،

تو را میخواند

تنها روشنی اش،

پرتو مهرت بود و

شور عاشقی اش،

سوز ساز شعری آهنگین

که از لبان گلگونت

می تراوید

خوب به یاد دارم آن سیَه چُرده روزی

که عازم شهر سکوت بودی

ناگاه، باران رقصید؛

چلچله برای ناز نگاهت

طنازی کرد

و عشق؛

رنگ ثبوت گرفت

درست همانجا که طغیان احساست،

ویرانه های دولت عشق را

آباد کرد!

 

 

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/11/24 ] [ 2:13 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]