سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی عنوان

تلخی قهوه ناگفته ها دیگر،

با قند حرف شیرین می شد

چای سرد خاطرات

با نبات اشتیاق،

بوی داغ عشق را می دمید؛

گوسفند در چراگاه شب هربار

ماه را بی تعارف می بلعید

و ابر می درخشید -به جای خون باریدن-

عمری گذشت؛ امّا 

تو هنوز، همان "تو"

مانده بودی و من،

جز تکه ای از روح خود

-که هر از چند گاهی گیسوان نسیم احساس را می بوسید-

و همان یک تار مو از عالم جوانی ام

-که تو لمسش کردی-

هیچ برایم نمانده بود!

"ترمه سلطانی هفشجانی"




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 97/8/23 ] [ 2:0 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]